آغاز (در ادامه ی فصل عشق)

راهِ نو آسان تر از چیزی که بود 

آدمان را ما چه دیدیم و چه بود 

هر که را غولی و راه را سخت می پنداشتیم 

هر دری را بسته و ترس از نهان می داشتیم 

خود به دادِ هم رسیدیم و نهان شد آشکار 

هر در ِ بسته بشد باز و همه راه هموار

بخشش پروردگار است این همه زیبادلی 

در زمانِ دوری ما چاره نیست جز همدلی 

آخر راهِ دراز نزدیک است , صبر می کنیم 

دست به دست این روزها را ما به فردا می بریم...

نظرات 6 + ارسال نظر
حسام دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 15:37 http://hessamm.blogsky.com

چقدر قشنگ بود تینا. انگار یه جورایی وصف حال ما هم بود!

انگار نه , بود !!

حسام سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:57 http://hessamm.blogsky.com/

ولی خداییش اون موقع غول ها واقعا غول بودن! حالا هم خیلی خوشحال نباش، پشت این ماسک های فرشته قلب های خشنی نهفته است!

؟؟!!واقعا؟؟

محسن سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 15:18 http://after23.blogsky.com

حالا کو تا آخر راه دراز. این راه به اندازه دوتا عمر درازه.

بچه توخس سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 14:31 http://Tokhs.BlogSky.Com

سلام چطوری چرا همه عاشقونه می نویسن
یه سریم به ما بزن بد نیس

رویای خاکستری پنج‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 13:28

سلام تینا ی عزیزم. امیدوارم خوب و تندرست باشی.
خیلی زیبا سرودی. آفرین.
آره دوست من ! با صبر و کمک خداوند ٬ همه چیز درست میشه و در آخر ٬ نتیجه خوبی خواهیم گرفت.
قافیه های زیبا و شعری پُر معنی. آفرین گلم.
موفق باشی و پاینده

گلناز چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 14:19

خیلی خیلی قشنگ بود.من مدتها بود فرصت آنلاین شدن نداشتم.چه قدر زیبا گفتی
ایشالا کنار هم همیشه شاد باشین و همیشه همه درها به روتون باز باشه تیتی جونم....

مرسی عزیزم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد