ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد (پائولو کوئلیو)

یکی از کتاب هایی که این اواخر خوندم "ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد" نوشته ی پائولو کوئلیو بود. این اولین باری بود که کتابی از این نویسنده می خوندم و هیچ ذهنیتی از سبک نوشته هاش نداشتم.  

در ابتدا ,داستان با شخصیت اصلی کتاب یعنی ورونیکا دختر جوانی که شدیدا تحت فشار های جامعه و زندگی قرار داره و تصمیم به خودکشی گرفته شروع میشه. داستان کمی یکنواخت پیش میره و بالاخره با به هوش اومدن ورونیکا در مرکز روان درمانی "ویلت" ابهامات جدیدی پیش میاد که در نهایت در پایان کتاب به طرز خیلی غافلگیر کننده ای به همه ی این ابهامات پاسخ داده میشه ... 

 بر خلاف سایر کتاب هایی که قبلا فیلمشون رو هم تماشا کرده بودم این بار کتاب اصلا با فیلم قابل مقایسه نبود و فکر می کنم بدترین ایراد کار این بود که فیلم بر خلاف کتاب ,در محیطی کاملا مدرن و امروزی ساخته شده  و هیچ شباهتی با تصورات و شخصیت پردازی هایی که خواننده برای خودش میکنه نداره.     

 

 

بیگانه ای با من است! (جوی فیلدینگ)

 امروز صبح یکی دیگه از کتاب های جوی فیلدینگ رو تموم کردم… تعریف های زیادی در مورد این کتاب شنیده بودم و باید بگم که واقعا هم عالی بود . داستان معمایی پیچیده و هیجان انگیز اون (از همون اول) چنان کششی رو در من ایجاد کرد که توی این چند روز جز خشکی چشم و خستگی هیچ چیز نمی تونست جلوم رو بگیره!! 

"بیگانه ای با من است! " نسبت به "بوسه ی خداحافظی با مادر " و "تکه های گمشده" اصلا قابل مقایسه نبود, البته نه به این معنی که اونها بد بودند ولی فکر می کنم کتابی که بتونه خواننده رو از همون خط اول جذب خودش کنه و تا پایان کتاب اون رو وادار به دونبال کردن داستان کنه ,قطعا کتاب خیلی خوبیه .

پیشنهاد می کنم حتما اون رو بخونید چون واقعا ارزش خوندن رو داره . 

 داستان این طور شروع می شه:

*****

ناگهان تمام دنیای جین به فراموشی سپرده شد...در عین حال که می دانست دقیقا  کجاست  ,مطلقا نمی دانست که خودش کیست؟؟؟ مطمئن بود که در راه خواربار فروشی برای خرید شیر و تخم مرغ برای کیک شکلاتی است , گر چه نمی دانست برای چه کسی می خواهد کیک بپزد...نمی توانست به یاد بیاورد مجرد است یا متاهل , بیوه است یا مطلقه , فرزندی ندارد یا صاحب یک جفت دو قلو می باشد؟ قد و وزن یا رنگ چشم های خود را به یاد نمی آورد , حتی روز تولد یا سنش را نمی دانست . 

مات و مبهوت و سرگردان در بوستون , با لباس هایی خون آلود و جیب هایی پر از اسکناس ...و این آغاز راه بود... 

خیلی احساس وحشتناکیه ...فکرش رو بکنین...یک روز که از خواب بیدار میشین و برای شستن صورتتون جلوی آینه می رین, با یک چهره ی غریبه مواجه بشین؟؟!!

بوسه ی خداحافظی با مادر! (جوی فیلدینگ)

((بوسه ی خداحافظی)) اثر جوی فیلدینگ (مترجم : شهناز مجیدی)از جمله کتاب هایی  که شما رو وادار به دنبال کردن داستان تا انتهای اون می کنه.  پرداختن به مسائل اجتماعی و برخی معضلات جامعه زنان و بطور کلی شخصیت اصلی ,که معمولا در اکثر داستانها خانم اند (و در کنار اون پرداختن به شخصیت های مختلفی از مردان) باعث شده تا بخش بیشتری از خوانندگان و طرفداران آثار جوی فیلدینگ را خانمها تشکیل بدن...

*****

داستان در دادگاه شروع میشه. و همون طور که در ابتدای داستان مشخصه , ویکتور گریسی شواهد زیادی را برای اثبات حالت های نامتعادل روحی همسرش دونا گریسی جمع آوری کرده و با وجود اد گربر بهترین و معروف ترین وکیل فلوریدا سعی می کنه تا رای دادگاه رو به نفع خودش تمام کنه . احضار شهود و  داستان های مختلفی که  هیچ کدوم واقعیتی  که در پشت قضیه بود رو بیان نمی کنه , و در نهایت تمام مدت دونا را متعجب به این فکر فرو می بره که زن دیوانه ای که از او صبحت میشه کیه ؟ و چطور با بی رحمی همه چیز بر علیه اون پیش میره؟؟!!

و با یادآوری افکار گذشته ی دونا , داستان اصلی از زمان آشنایی اون با ویکتور آغاز میشه و ...