پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

سرعت عمل

بعد از دقیقاً هفده بار شماره گیری و شنیدن بوق اشغال، بالاخره ارتباط برقرار شد:

شما... با... اپراتور... شمارۀ... دویست و... پنجاه و... یک... تماس گرفته اید... لطفاً منتظر شوید...
(ده بار صدای بوق آزاد – صدای بوق انتقال به خطی دیگر)
شما... با... اپراتور... شمارۀ... نوزده... تماس گرفته اید... لطفاً منتظر شوید...
(ده بار صدای بوق آزاد – صدای بوق انتقال به خطی دیگر)
شما... با... اپراتور... شمارۀ... هفتاد و... سه... تماس گرفته اید... لطفاً منتظر شوید...
(ده بار صدای بوق آزاد – صدای بوق انتقال به خطی دیگر)
شما... با... اپراتور... شمارۀ... صد و... نود... تماس گرفته اید... لطفاً منتظر شوید...
(ده بار صدای بوق آزاد – صدای بوق انتقال به خطی دیگر)
...
...

هشت دقیقه انتظار... تا بالاخره اپراتور گوشی رو برداشت و آدرس محل حادثه رو ازم گرفت و وارد سیستم کرد.

یکساعت و نیم دیگه طول کشید تا بالاخره مامورهای پلیس ۱۱۰ برسن.

نتیجه گیری: اگه حادثه ای براتون اتفاق افتاد به جای تلاش برای تماس با ۱۱۰، بهتره چند بار داد بزنیم: یا حسین... میرحسین. مطمئن باشین پلیس در کمتر از یک دقیقه خودشو می رسونه!

نظرات 8 + ارسال نظر
monome سه‌شنبه 2 آذر 1389 ساعت 01:17

چشم

گلناز یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 21:05

آقا چرا انقدر شلوغش میکنی . خب بعد از یک ساعت اومدن دیگه.خوب بود فرداش می اومدن.هولشون نکن ...تو اصلا از بچگی عجول بودی!! من یکی از دوستام ساعت ۱۲ظهر تو اتوبان زنجان تصادف کردن ساعت ۱۰ شب پلیس و جرثقیل رسید.اون هم با بچه...میگی نه خودت ازش بپرس

اون تو اتوبان زنجان بوده، ما که دویست متر با مقر فرماندهی پلیس فاصله داشتیم!

محمد یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 09:06 http://mohamed.blogsky.com/

حساااام باور کن جان خودم تازه فهمیدم پایه و اساس کابوس دیشبم چی بوده!همین پست تو!)
همین الان کشفیدم.

تو اول کابوس دیدی بعد اومدی پست منو خوندی می گی پایه و اساسش این بوده اونوقت؟!

حالا چی دیدی؟

محسن شنبه 22 آبان 1389 ساعت 11:04 http://after23.blogsky.com

کاملند درسته.
اگه اون قاتل سعادت آباد به جای قمه یک دسبند سبز داشت. و اصلنم قصد قتل نداشت و می خواست توی یک پاساژی یک سی دی قهوه تلخ بخره مثلن، در همان 5 دقیقه اول حضورش توی خیابون کارش تموم بود. اونوقت.

وقتی اپراتور ۱۱۰ بالاخره تلفن رو برداشت بهش گفتم ما دو ساعته منتظرتونیم. پس چرا نمیاین؟
گفت چی شده؟ (با یه لحنی که انگار داشت می گفت حالا مگه چی شده؟!)
گفتم تصادف.
پرسید کسی هم مرده؟
گفتم نه.
گفت آهان!... خب... حالا می فرستیم. الان براتون تکرار تماس می زنم زودتر بیان!

نمی دونم چطور تا یه مچبند سبز می بندیم از آسمون و زمین (عین اون صحنه توی انیمیشن Monster's Inc) می ریزن سرمون، اما وقتی که باید باشن انگار نه انگار که مملکت پلیس داره.

هادی جمعه 21 آبان 1389 ساعت 20:31 http://playtime.blogsky.com

آقا بیخیال
ما حال نداریم واسه دیدن وبلاگ دوستانمون هی سراغ فیلترشکن بریم..

یعنی فیلتر می شم؟

nn جمعه 21 آبان 1389 ساعت 20:23

به نتیجه خوبی رسیدی یا حسین... میرحسین

تینا جمعه 21 آبان 1389 ساعت 15:40 http://redlife.blogsky.com

همیشه ی خدا تو این خیابونا پر پلیس راهنمایی و رانندگیه بر عکس پریروز که اون همه وجودشون ضروری بود یکشون از اون اطراف رد نشد!!!!!اخه یا حسین هم بگی کسی فرصت نمیده حرف بزنی میشی عین مستشار الملک تا بیای بگی ی...یکی با چوب می زنه تو سرت ...

فیروزه جمعه 21 آبان 1389 ساعت 11:43 http://http:/

اونوقت ماشین میره پارکینگ و شما هم می رین اوین! بعدش باید به کجا زنگ بیزنیم ؟؟!

بابامون که بیاد سند بذاره آزادمون کنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد