همه ی ما توی ذهنمون افکار متفاوتی داریم. یکسری از اونها آرزوهای ما هستن که حتی از فکر کردن به اونها هم لذت می بریم (با اینکه گاهی کوچک ترین امیدی به عملی شدن اونها نداریم ) و گروه دیگه کارهای بزرگ و کوچیکی هستن که امیدواریم یکروز اونها رو به مرحله ی عمل برسونیم.
درست بهمن ماه بود که تصمیم گرفتم یکی از اون کارهای بزرگی رو که مدت ها بود ذهنم رو مشغول کرده بود شروع کنم . 24/10/86 خط و نشون خودم رو جلوی میز مامان گذاشتم(معمولا اولین روزی که تصمیم به شروع همچین کارهایی می گیرم کاغذی رو با خط و نشونی که روش کشیدم و تاریخ همون روز پیش مامان میذارم تا با این کار قطعی بودن تصمیمم و مدت زمانی رو که طول کشیده تا تصمیمم عملی بشه برای خودم محاسبه کنم ) و از همون موقع بود که تصمیم گرفتم سفره ی عقدی رو که از مدت ها پیش طرحش رو ریخته بودم آماده کنم و اون رو به عنوان یک کار جدید ,برای مراسم عقد اجاره بدم .دوم اسفند ماه اولین مشتری خودم رو پیدا کردم و قرار شد که سفره رو برای راسم عروسی پسر عموم (یعنی تا 14/1/87) اماده کنم. 29/12/86 تاریخ آخرین باری بود که برای خرید وسایل سفره به کوچه رفاهی رفتم .هفته ی اول عید رو مسافرت بودم و هفته ی دوم رو صرف یک سری کارهای باقیمونده و تزئینات نهایی سفره کردم.برای سیزدهم و چهاردهم تنها کارهای باقیمونده خرید سبزی و سفارش گل و..بود. ظهر چهارشنبه 14 فروردین ماه برای چیدن سفره به محل عروسی رفتم...ساعت 1 کارم رو شروع کردم و تقریبا" تا ساعت 4 کارهای اصلی سفره تموم شد .تنها کار باقیمونده عکس گرفتن از سفره بود که باید خیلی سریع انجام می شد ,تا بتونم توی زمان یک ساعتی که تا شروع مراسم باقی مونده بود به خونه برگردم و به کارهای شخصی خودم برسم...ولی با این حال با تمام تلاشی که کردیم فقط به اخر مراسم رسیدم ...
مثل همه ی روزهای دیگه با صدای زنگ موبایلم از خواب بیدار شدم . پتو رو آروم کنار زدم و گوشی رو از بالای سرم برداشتم. ساعت 5 بود و هوا هم تاریک ِ تاریک. کار همیشگیم رو تکرار کردم و ساعتش رو خاموش نکردم (در این حالت هر 10 دقیقه یکبار زنگ میزنه تا زمانی که خودم اون رو خاموش کنم) دوباره پتو رو روی صورتم کشیدم و 10 دقیقه ای خوابیدم (به نظر من هیچ خوابی لذت بخش تر از این 5 دقیقه خواب صبح نیست )بخصوص اگر هوا سرد و تاریک باشه.)) برای بار دوم صدای زنگ گوشی در اومد. اینبار هیچ چاره ای نبود. لحاف رو کنار زدم . بیرون اومدن از زیر لحاف گرم و نرم و پا گذاشتن روی زمین سرد کف اتاق بدترین عذاب زمستونیه .
رفتم نزدیک پنجره , سرمای پشت پرده به لرزم انداخت. یاد پیش بینی دیشب ....افتادم. پرده رو کنار زدم. بعععله ...درست بود. کل خیابون یک دست برف نشسته بود. از بچگی عاشق این منظره بودم. روی درخت چنار و کاج جلوی پنجره کلی برف نشسته بود(طوری که از سنگینی برف درخت خم شده بود,( دونه های برف جلوی نور چراق سر چهارراه کاملا دیده میشد و از همه خوشگل تر, آسمون قرمز ِ قرمز بود.
ساعت حدود 5:30 بود و زمان زیادی برای آماده شدن و رفتن به محل سرویس نداشتم. لباس هارو یکی پس از دیگری و دیگری پس از دیگری تا 8 لایه پوشیدم و سریع از خونه بیرون رفتم . از شدت سرما فاصله ی جلوی در تا ماشین رو دویدم .درست راس ساعت 6 اونجا بودیم .خدارو شکر سرویس هم با یک ربع تاخیر رسید . سوار سرویس شدم, فقط 7 نفر !!!!!هر کی یه جزوه دستش بود و زیر اون نور کم, سخت مشغول مطالعه. (بی خبر از اینکه قراره بجای 1 ساعت و نیم ,3 ساعت توی راه باشن). توی اون شرایط فقط امیدوار بودم که سالم به دانشگاه برسم .
بالاخره ساعت 9:45 رسیدیم ورامین. اونجا همراه برف شاخه های کاج هم می بارید. ساعت 12 رفتیم برای امتحان ونیم ساعته تموم شد. این همه سختی فقط برای نیم ساعت امتحان مسخره... وبدتر از همه اینکه : حالا باید تمام این مسیر رو برمی گشتیم.....................................................................................................................
....................................................................................................................
.............
ساعت 5:30 رسیدیم تهران...
کمرد روستای کوچکی است با مناظر و نقاط دیدنی خاص خود که در25 کیلومتری جاده ی تهران -آبعلی در قسمت شمالی جاده و در پشت تپه های مشرف به آن واقع گردیده است. کمرد دهی است از دهستان لواسان کوچک و حدود 500 نفر جمعیت دارد.
همان طور که می دانید شهر تهران از چهار جهت جغرافیایی دارای راه های مختلف ارتباطی به دیگر استان ها و شهرهای کشور می باشد. هنگامی که تهران را به سوی شرق (جاده ی هراز) ترک می کنیم بعد از طی حدود 20 کیلومتر و عبور از پل رودخانه جاجرود و پیمودن 3 کیلومتر به سمت بومهن و یک جاده ی فرعی آسفالته در سمت شمالی جاده ی هراز (حدود 2 کیلومتر) به روستا کمرد خواهیم رسید البته این تنها راه ارتباطی به وسیله ی اتومبیل به روستای کمرد می باشد.
با توجه به اینکه کمرد در میان کوهها قرار گرفته و بر خلاف اغلب روستاها که با یک راه ارتباطی چندین روستا به هم متصل می شوند این جاده با رسیدن به کمرد پایان می یابد.
در گشت و گذار میان کوچه های کمرد دو نوع کاملا" متفاوت ساختمان سازی را می بینیم. یکی خانه هایی با عمری حدود یکصد سال و دیگری خانه ها و ویلاهای نوساز. در ساخت و ساز های قدیمی که از در و پنجره های چوبی , دیوارهای خشتی, سقف های حصیری با تیرهای چوبی, پشت بام های کاه گلی و دارای تنور جهت پختن نان و طویله جهت نگهداری گاو و گوسفند و الاغ ساخته شده اند چهره ی اصیل یک روستا را می توان مشاهده کرد.
یکی از خانه های قدیمی که تا کنون حفظ گردیده در ضلع شمالی ساختمان امامزاده طیب ابن طاهر قرار دارد که در گذشته متعلق به کدخدای ده بوده است. یکی دیگر از بناهایی که ثابت می کند روستای کمرد دارای تاریخچه بسیار قدیمی می باشد امامزاده های آن می باشد که یکی بنام طیب ابن طاهر که در شرق روستا قرار دارد و منسوب به امام زین العابدین امام چهارم می باشد و دیگری بنام دو برادران می باشد که مزار آنها در کنار چشمه کوچکی بنام چشمه ی دوبرادران با تعدادی درخت و تنها با یک سنگ بزرگ مشخص می باشد و در کمرکش کوه جنوبی روستا به نام نسوم قرار گرفته بطوریکه تغریبا" از تمامی مناطق روستای کمرد می توان مزار آنها را مشاهده کرد.
از نظر آب و هوایی کمرد در منطقه کوهستانی قرار گرفته است و در اغلب اوقات هوایی خنک و بارانی دارد . کمرد دارای بهاری بسیار سرسبز و دیدنی با هوایی مطبوع و انبوهی از گل های وحشی و تابستانی نیمه گرم با شب های پر ستاره و خنک و باغ های پر از میوه و پاییزی زیبا و زمستانی سرد و برفی می باشد.
یکی دیگر از مناطق دیدنی کمرد آبشار و غار چهل دختر است. وقتی که از روستای کمرد بعد از 15 دقیقه پیاده روی به سوی شمال حرکت می کنیم به منطقه ای در لا بلای کوه ها می رسیم که دارای درختان کهنسال انبوهی بوده و در میان آنها آبشار معروف و دیدنی کمرد قرار گرفته که در نوع خود بی نظیر می باشد و در زمان پر آبی قنات بالای آن و سر ریز آبهای اضافی , آب از ارتفاعی حدود بیست متر به پایین سرازیر می شود. همچنین از نقاط دیدنی دیگر این محل وجود یک غار کوچک در دل کوه و درست در پشت آبریز آبشار بنام غار چهل دختر می باشد. وقتی از چند نفر از اهالی در مورد علت نامگذاری این غار به اسم چهل دختر سوال کردم همگی در پاسخ گفتند که در سال های خیلی دور چهل دختر به داخل اون رفته اند و دیگر برنگشته اند.
البته این گفته ها با توجه به کوچکی غار نمی تواند مورد تایید باشد ولی بهرحال نامی ست که از سالیان دور بر این غار گذاشته اند.
در پایان امیدوارم با این مجموعه تحقیق کوتاه توانسته باشم ادعا کنم که هنوز بسیاری از نقاط کشورمان حتی در نزدیکترین نقطه به تهران برای ما ناشناخته هستند.