یک صبح برفی...

مثل همه ی روزهای دیگه با صدای زنگ موبایلم از خواب بیدار شدم . پتو رو آروم کنار زدم و گوشی  رو از بالای سرم برداشتم. ساعت 5 بود و هوا هم تاریک ِ تاریک. کار همیشگیم رو تکرار کردم و ساعتش رو خاموش نکردم (در این حالت هر 10 دقیقه یکبار زنگ میزنه تا زمانی که خودم اون رو خاموش کنم) دوباره پتو رو روی صورتم کشیدم و 10 دقیقه ای خوابیدم (به نظر من هیچ خوابی لذت بخش تر از این 5 دقیقه خواب صبح نیست )بخصوص اگر هوا سرد و تاریک باشه.)) برای بار دوم صدای زنگ گوشی  در اومد. اینبار هیچ چاره ای نبود. لحاف رو کنار زدم . بیرون اومدن از زیر لحاف گرم و نرم و پا گذاشتن روی زمین سرد کف اتاق بدترین عذاب زمستونیه . 

رفتم نزدیک پنجره , سرمای پشت پرده به لرزم  انداخت. یاد پیش بینی دیشب ....افتادم.  پرده رو کنار زدم. بعععله ...درست بود. کل خیابون یک دست برف نشسته بود. از بچگی عاشق این  منظره بودم. روی درخت چنار و کاج جلوی پنجره کلی برف نشسته بود(طوری که از سنگینی برف درخت خم شده بود,(  دونه های برف  جلوی نور چراق سر چهارراه کاملا دیده میشد و از همه خوشگل تر,  آسمون قرمز ِ قرمز بود.

ساعت حدود 5:30 بود و  زمان زیادی برای آماده شدن و رفتن به محل سرویس نداشتم. لباس هارو یکی پس از دیگری و دیگری پس از دیگری تا 8 لایه پوشیدم و سریع از خونه بیرون رفتم . از شدت سرما فاصله ی جلوی در تا ماشین رو دویدم .درست راس ساعت 6 اونجا بودیم .خدارو شکر سرویس هم  با یک ربع تاخیر رسید  . سوار سرویس شدم, فقط 7 نفر !!!!!هر کی یه جزوه دستش بود و زیر اون نور کم,  سخت مشغول مطالعه. (بی خبر از اینکه قراره بجای 1 ساعت و نیم  ,3 ساعت توی راه باشن). توی اون شرایط فقط امیدوار بودم که سالم به دانشگاه برسم .

بالاخره ساعت 9:45  رسیدیم ورامین. اونجا همراه برف شاخه های کاج هم می بارید. ساعت 12 رفتیم برای امتحان ونیم ساعته تموم شد.  این همه سختی فقط برای نیم ساعت امتحان مسخره... وبدتر از همه اینکه : حالا باید تمام این مسیر رو برمی گشتیم.....................................................................................................................

....................................................................................................................

.............

ساعت 5:30 رسیدیم تهران...

نظرات 6 + ارسال نظر
حسام سه‌شنبه 18 دی‌ماه سال 1386 ساعت 16:00 http://hessamm.blogsky.com/

ظاهرا که زیاد هم بهتون بد نگذشته. حداقل از دل این ماجرا یه پست برای وبلاگ دراومد!
فکر می کنم این روز برفی برای خیلی ها خاطره انگیز بوده باشه.

شیییییییییما سه‌شنبه 18 دی‌ماه سال 1386 ساعت 18:54

سلام جیگمرم چطوری؟ دلم کلی برات تنگ شده.آخ راس گفتی زیبایی برف یه طرف این امتحانای کوفتی یه طرف.به هرحال موفق باشی.

گلناز سه‌شنبه 18 دی‌ماه سال 1386 ساعت 20:25

میدونم چه حس بدی داره...من هم قبلا تجربه کردم.ولی در اوج سختی به نظر من یک جور هیجان هم با خودش داره...همه این ها بعدآ برات میشه خاطرات دوران دانشجویی...

مدیر-وبلاگ هوادارن بلاگ اسکای سه‌شنبه 18 دی‌ماه سال 1386 ساعت 21:25 http://fans.blogsky.com

سلام بر شما دوست عزیز وبلاگ هواداران بلاگ اسکای در راستای پیشرفت فرهنگ وبلاگ نویسی فعالیت خود را آغاز کرده است.از امروز شما هم به جمع هوادارن بلاگ اسکای بپیوندید.این مطلب را به دوستان خود اطلاع دهید منتظر حضور سبزتان در وبلاگ هوادارن هستیم .(با نظر دادان در وبلاگ , ما در این راه همراهی کنید ) با تشکر مدیر وبلاگ هواداران امیر فیروزی

داش سعید جمعه 21 دی‌ماه سال 1386 ساعت 22:41

خب دیگه اینقدر ...ناله نکن تا یه هفته امتحان بی امتحان حالا برو صفا

آسمان دوشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 13:12 http://www.zz87.blogsky.com

سلام
این مطلب منو یاد یه خاطره تلخ انداخت روزی که منو ریحانه قرار داشتیم باهم رسیدیم ولی بعد از اون روز دیگه هم دیگر رو ندیدیم... یه سری به کلبه درویشی ما بزن .الحقیر آسمان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد